لغات و اصطلاحات بیداخویدی ها - بخش 2
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاسگزاری: از آقایان حاج سید جلیل رحیمی ، علی آقایاری ،محمد رضا میرعلی ،جواد احمدی .خانمها صدیقه سلمانی ، اکرم آقایاری ، فهیمه سادات رحیمی
در این مطلب بخش دوم لغات و اصطلاحات بیداخویدی ها آمده است. مطالعه حداقل مقدمه بخش اول رو به افرادی که آنرا مطالعه نکرده اند توصیه می کنم. لینک بخش اول در انتهای این بخش آمده است.
لباس و پوشاک
لَچَک: روسری کوچک
- در فرهنگ معین: (لَ چَ یا چَّ) [ تر. ] (اِ.) چارقد، روسری
کِش: گوشه چادر
حیوانات و حشرات
دُم روباه: مانتیس
کَتک: کَک
میرزا خُشک: نوعی حشره گزنده.نوعی کنه
بَک:قورباغه
- در فرهنگ معین: (بَ) ( اِ.) 1 - قورباغه ، وزغ . 2 - گریزگاه . 3 - جنگل ، بیشه . 4 - دشت غیر مزروع . 5 - خیار دشتی .
توتَلَک: دارکوب
سومورِه: سمور
تیرِ مار: مار کوچک
خارپُشتُگ: جوجه تیغی
مُرغُگِ توبه: جغد
ناسزا و نفرین
کالا پِی سِل اُفتیدِه: آرزوی مرگ برای کسی. سِل ، سنگی است که در قبر استفاده می شود.هم معنی "کالا پی تخت افتیده"
کَلِّه خار:
مَرگ!: تقریبا شبیه "خفه شو" یا "ساکت شو" امروزی. در وقتی که کسی زیاد حرف می زند و باعث از کوره در رفتن شخص می شود بکار می رود.
کالا موردوشوری: آرزوی مرگ برای کسی. مانند "کالا پی سل افتیده"
- ریشه: کالا به معنی کلاه و موردوشوری به معنی مُردِه شوری.
بُرو نیس شو: برو بمیر
- ریشه: برو نیست شو --> برو نیس شو
برو عاقّل شو: برو عاقل شو
بی اَنجار: بی دست و پا. لا ابالی
- ریشه: بی هنجار --> بی انجار
جلو چِشام دورشو: از جلوی چشمم دور شو
فعلها و اصطلاحات
غَمی نی (نیست): عیبی ندارد. مهم نیست
پَشُفتِه شدن: ترشح ، پاشیدن قطره آب یا مایعی دیگر به لباس فرد
سَوا کردن(سِبا کردن) : جدا کردن
تَگ: ته
- مثال: تگ چاه= ته چاه
تَگ کردن: چیدن میوه هایی مانند بادام ، توت که با ضربه به شاخه درخت باعث ریختن آنها می شوند.
- ریشه: تَگ به معنای "ته" ، تگ کردن به معنی به ته آوردن چیزی ، به پایین آوردن چیزی
- مثال: بادوم تگ کنی ، توت تگ کنی
بَرشَق بودن: میوه ای که محل اتصال آن به درخت محکم است و چیدن آن مشکل ، اصطلاحا می گویند میوه این درخت برشق است.
پَسبُرون، پَسبُرون کردن: پشت و رو ، پشت و رو کردن . در مورد لباس و ...بکار می رود.
- ریشه: از دو کلمه پَس ( به معنای پشت ) + بُرون( به معنای بیرون )
بیزیدَن: بیختن ، غربال کردن ، الک کردن
- در فرهنگ عمید: (مصدر متعدی) [قدیمی][bizidan] = بیختن
- بیختن در فرهنگ دهخدا: بیختن . [ ت َ ] (مص ) مصدر دوم غیرمستعمل آن بیزیدن . بیخ . بیز. بیزیدن است . (از یادداشت بخط مؤلف ). غربال کردن و پرویزن کردن . (آنندراج ). غربله .نخل . تنخل . انتخال . (منتهی الارب ). غربال کردن . سرندکردن . الک کردن . چیزی خشک و خرد را از الک و غربال و مانند آنها بیرون کردن تا نخاله از نرمه جدا شود. (یادداشت بخط مؤلف ). در پهلوی «وختن » از ریشه ٔ اوستایی «وئج » (تاب دادن . جنباندن ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پهلوی «ویختن » ، بیزیدن .
کُل بستن: سله بستن - جای زخم که خشک شده و پوسته ای تیره رنگ را تشکیل داده ، می گویند کل بسته است.
لُکُگ ، لُک شدن: ناهمواری و پستی و بلندی ، مچاله بودن
- مثال: این زمین لُک لُک شده : در اثر کلوخه شدن ناهموار شده است.
- مثال: چرا لحافو اون گوشه لک کردی ؟
حُکما(حُکمَن ): قطعا، حدس فرد در حالی که اطلاع دقیق ندارد. در واقع به معنی "شاید". امروزه هم فرد در حالی که در واقع دارد حدس می زند ، می گوید " حتما فلان اتفاق افتاده ... )
البه( علبه؟): علاوه بر ، افزون تر ، برتری داشتن و متمایز بودن
- مثال 1: یه بنده خدایی که خدا رحمتش کنه ،در جواب یک دروغ میگفت: دروغه و دروغه ، البه دروغ سه روغه
- مثال 2: برامون یه چیز البه آوردن: یک چیز خاص و متمایز آوردن
پَقّ ، پَق کردن: پهن ، له، له کردن
پَچُل: کثیف
- در فرهنگ فارسی معین: (پِ چَ) (ص .) 1 - شلخته . 2 - کثیف ، پلید. بچل ، چپل و پچول نیز گویند
چَسبِکور: چسبناک
- مثال: دست من چسبکور شده .
گوش مُل کردن: حالت عصبانی شدن الاغ را گویند که در این حالت گوشهایش را روی گردنش می چشسباند. می گویند این الاغ گوش مل کرده
حالِ خود دار:خودتو کنترل کن .مسلط باش.مثلا به شخص با بیماری شدید می گویند.
غُلتُو خوردن: شنا کردن
- ریشه: احتمالا تغیر یافته "غلت خوردن" به معنی غلتیدن باشد.
- "غلت خوردن" در لغت نامه دهخدا:غلت خوردن . [ غ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن . غلطیدن . غلط خوردن . رجوع به غلتیدن شود.
انجار ، انجار داشتن : هنجار ، هنجار داشتن
- مثال: انجار داشته باش: هنجار داشته باش: درست رفتار کن
تُنغُرُش یا تُمغُرُش: رعد و برق
جنجال بودن: شلوغ بودن ، تعداد زیادی داشتن
- مثال:خانواده فلانی جنجال هستند: جمعیت خانواده فلانی زیاد است.
تُو ، تُو داشتن: تَب ، تب داشتن( بیماری )
- ریشه: تَب--> تُو
وی سردادن: جیغ کشیدن ، شروع به داد و بیداد کردن به نشانه اندوه ، درد و ...
- ریشه( حدس ): "وای" ( صوت یا شبه جمله دال بر درد ، افسوس و بیماری ) + "سردادن" (به معنای شروع کردن ) --> وی سردادن
- "سر دادن" در لغت نامه دهخدا: شروع کردن : دوباره گریه را سر داد.
جوشوندَنی: دمنوش
غُم کردن: تا کردن، جمع کردن ، خم کردن
- مثال: پا تو غم کن، لحاف ها رو غم کن
وِر وِر ، وِر و وِر : تند تند انجام دادن کاری
- مثال: ور ور کار کردن .ور ور حرف زدن
سِیلُو : سیلاب
- ریشه: سیلاب (سیل + آب) --> سیل + او --> سیلو
لِش: گوشه
- مثال: لش لباست گیر گرده : گوشه لباست گیر کرده
لِشِ کِشِت: گوشه چادرت
کَشه: پایین دامن و پیراهن زنانه . البته در مورد مردها هم کاربرد دارد.
- مثال: کشتو ( کشه ات را ) بگیر برات بادوم بریزم.
نَتَخَرچِه: خیلی گنده و بزرگ ، زمخت
لَق، لق شدن: 1- لاغر ،2- شل، شل شدن
- مثال: فلانی چرا اینقدر لقه؟
- مثال: این پیچ لق شده: این پیچ شل شده.
اُوِستَن: آبستن ( بیشتر در مورد حیوانات بکار می رود)
اُوِس شُدن: آبستن شدن ( بیشتر در مورد حیوانات بکار می رود)
نَرینِه: نر
مایِّه: ماده ( در مقابل نر )
خوبَم باشه!: چشمم روشن! ( با حالت سرزنش یا تاسف )
مُسکارونی: مزد کار
- ریشه:مزد کاری --> مزکاری--> مسکاری --> مسکارونی
- مثال: خطاب به بچه : اگر فلان کار رو بکنی یتا مسکارونی خَشِد می دم
شُلغُزُمه: مشغول الذِمه ، مدیون
اِمال کار: اهمال کار ، تنبل ،
- ریشه: اهمال کار --> امال کار
لِفچ و لوس: لوس .شاید با توجه به معنی زیر که برای "لفچ" گفته شده ، کنایه از این که شخص لوس ، شل صحبت می کند گویی که لبهای او بزرگ یا آویزان است.
- "لفچ" در دهخدا: لفچ . [ ل َ ] (اِ) لب سطبر. لب درشت آویخته . لغتی است در لفج . به معنی لب حیوانات مخصوصاً شتر و گاو و خر استعمال میشود
یَلَم: یکم ، مدت زمان کم
- ریشه: از خواندن یک الحمد می آید یعنی مثلا به اندازه خواندن یک الحمد برم و بیام ( نقل شده توسط فرستنده محترم )
یَخَدِه: مقدار کم
- مثال: یخده نمک بریز تو غذا
یَلُگ: مدت زمان کم
- مثال: یلگ غذا رو هم بزن
یَلا: مدت زمان کم
- مثال: یلا صبر کن
صَبا: فردا
پس صبا : پس فردا
پِرّو: پریروز
پیسقال گذاشتن : سر به سر کسی گذاشتن
- مثال: پیسقالش نذار : سر به سرش نذار
پَساُفتید: پس افتاد
پیک ، پیک گرفتن: نیشگون ، نیشگون گرفتن
پیک تو لاشه کسی در کردن: پیک گرفتن کسی
- مثال: اگر اذیت کنی پیک تو لاشت در می کنم
هَموَر شدن: تکان خوردن، حرکت کردن
- مثال: بچه! کم هَموَر شو: بچه کم تکون بخور
رِق و روش: سبک و بی مزه ( در مورد شخصیت یک فرد )
مطالب مرتبط
لغات و اصطلاحات بیداخویدی ها- بخش1